در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش «دشمن مردم»

قرن نوزدهم قرن سقوط کامل است ...

نگاهی به نمایش «دشمن مردم»

قرن نوزدهم قرن سقوط کامل است ...

اَرَس آذریان : بشر با تاریخ، افسانه و اسطوره اش در زندگی از دیروز تا امروز، صدسال ،هزار سال، هزاران هزار سال با عوامل ناهنجاراخلاقی  بسیار در نبرد بوده که بیشترشان به دنبال پوشاندن یک چیز بودند و هستند. حقیقت . ابزارِ پوشانی حقیقت، دروغ وتوان فریفتن است و قدرت که در نهایت غایت، آدمی به آن می اندیشد. لیکن اینکه قدرت وابزار آن در دست چه کسانیست وبه چه منظوری، مبحثی گسترده است که می توان آن را در یک جمله کلمه جای داد: صاحبان قدرت!

اما به راستی صاحبان قدرت چه کسانی هستند که به کمک آن تلاش در رسیدن به منویات خود می کنند؟آگاهانه ویا ناخودآگاه. وقتی که اینجا در حوزه هنر بلاخص تئاتر صحبت می کنیم ، دستمایه این امتیاز در دستان حکمرانان، دولت ها، عوامل و سیستم های حاکمیتی و یا کارتل ها و نظام های مافیایی است که بواسطه آن ، فردی، جماعتی و جامعه ای را به زیر سلطه خود می گیرند . هانا آرنت فیلسوف سیاسی وتاریخ نگار آلمانی در خصوص قدرت نظر جالبی را ارائه می دهد:

...قدرت احتیاجی به اثبات حقانیت خود ندارد، زیرا همیشه در جامعه حضور دارد... قدرت می تواند درکسوت افراد و اشخاص جلوه کند،زیرا همیشه در جامعه بقا دارد...قدرت می تواند در کسوت افراد و اشخاص جلوه کند، زیرا که آنها در حقیقت پوششی برای مناسبات و روابط اساسی می باشند. حاکمیت دولتی که بر سرکار است در واقع ابزاری است در دست حکومتگران قدرتمند...(تاریخ تئاتر سیاسی- زیگفرید ملشینگر- جلد یک ص 10)

به گمانم با ماخذ قرار دادن نمونه فوق در اُوِرتور این یادداشت، شما خواننده هوشمند پی به اصل مطلب برده باشید که جهان در دست قدرتمندان سیاسی است که به واسطه آن توانمندی ذکر شده ، کیفیت و کمیت اساسی حقایق را مشخص می کنند و احتمالا این جمله را نیز شنیده اید که تاریخ را قدرتمندان وپیروزهای نبرد می نویسند.

در حوزه هنرهای نمایشی قدرت و حقیقت  و بارقه هایی اینچنین از دستاوردهای نیک و بد بشری، از دوران باستان تا کنون نقش پررنگی داشته است.اما در یکی دو قرن گذشته پرداختن به مسائل قدرت وسیاست در آثار فرهنگی هنری اروپا به شکل فزاینده ای دیده می شود بخصوص در قرن نوزدهم که دوران پر اوج وفرود جهان و مخصوصا اروپاست .

...قرن نوزدهم را باید قرن سقوط کامل دانست. موضوعی اسفبار که باید به دقت مورد بررسی قرار گیرد. این قرن را شاید بتوان از نظر سیاسی، به معنی خاص، سیاسی ترین قرن بشمار آورد. دورانی که نظیرش را از زمان تراژدی های آتن تاکنون ندیده ایم. به دیگر کلام، سیاست هرگزتا این حد مورد نظر نبوده است. این همه انقلابیگری، این همه فلسفه بافی و این همه بحث وگفتگوی سیاسی، ولی عجیب این که با این همه سیاست بافی ها،تئاتر هرگز موضوع سیاست را تا این درجه طرد نکرده بود واز آن نگریخته بود و آن را نفرین نکرده بود...(تاریخ تئاتر سیاسی – ص 28)

هنریک ایبسن یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات نمایشی در اروپاست که در 23 مه 1906 در نروژ در گذشت.هنریک یوهان ایبسن از پیشگامان ادبیات مدرن نروژ بود که تاثیر بسیاری برنگره های فرهنگی وسیاسی پس از خودش نهاد. به نظر زیگفرید ملشینگر،ایبسن آثاری انقلابی در قرن نوزدهم تالیف نمود که می توان از آنها بعنوان نمایشنامه های رئالیستی یاد کرد که توانسته بود، در درام هایش به بهترین شکل، اروپای قرن نوزدهم را به نمایش بگذارد.

...تئاتر ایبسن مواردی را به نمایش می گذارد تا بتواند بدان وسیله، دروغ بزرگ را افشا سازد و این دروغ همان شرایط و قراردادهایی بود که در اجتماع، افراد را زیر فشارمی گرفت وحال این توهم وجود داشت، همانطور که آلفردکِر، نویسنده ومنتقدآلمانی، معتقدد بود که می توان و باید در این راه پیروز گردید،گمان می رفت که می توان دنیای حقیقی را بوسیله انسان های حقیقی درک کرده ونیز می توان تئاتر را باچنین انسان هایی پر کرد(تاریخ تئاتر سیاسی – جلد دو ص 87)

ایبسن در نمایشنامه دشمن جامعه یا همان دشمن مردم، یکی از سیاسی ترین علائق خودیعنی پرداختن به حقیقت را مطرح می کند. خلاصه این نمایشنامه اینچین است: قهرمان نمایشنامه دکتر توماس استوکمان است . وی مأمور کنترل بهداشت حمام‌های عمومی است که برادرش پتر استوکمان، (در این نمایش خواهرش)شهردار ، در حال بر پا کردن آنهاست و از این جهت زندگی آسوده‌ای دارد. اما دکتر استوکمان ناگهان پی می‌برد که آب حمام و شهر آلوده‌است و سلامت مردم شهر و مسافران آن را تهدید می‌کند . می‌خواهد مردم را به وسیله روزنامه از این حقیقت آگاه سازد، ولی گردانندگان امور شهر او را با نیرنگ از این کار بازمی‌دارند. دکتر استوکمان می‌کوشد در انجمنی که از مردم شهر فراهم کرده‌است ، آن‌ها را از خطر آب‌های آلوده شهر بر حذر دارد ولی از آن جا نیز محکوم و شکست خورده بیرون می‌آید و مردم به اتفاق آراء به او نام دشمن مردم می‌دهند وچنان عرصه را بر او تنگ می‌کنند که راهی جز جلای وطن ندارد. حالا او یا به عبارتی، دشمن مردم تصمیم می‌گیرد مردم را با بدبختی‌هایشان رها کند و از شهر و دیار خویش برود. اما پس از واقعه‌ای بر آن می‌شود که در زادگاه خود بماند و به تنهایی پیکار کند، زیرا به عقیده او قوی‌ترین مرد جهان کسی است که تنهاتر باشد.

ایبسن این نمایشنامه را در اوج دوران نویسندگی اش می نویسد. در ایامی که آثار دیگری همچون خانه عروسک و اشباح را نوشت که این دو نمایشنامه اخیر از سوی بسیاری از متنفذین وسیاسیون وروزنامه ها، به دلیل داشتن مضامینی تحریک کننده که باعث هراس ونگرانی آنها شده بود مورد اعتراض قرار گرفت . فلذا  ایبسن نمایشنامه دشمن مردم را بر اساس همین انتقادها به رشته تحریر در آورد. او شخصیت استوکمان را در زمانی که دشمن مردم خلق میشد، برای ناشرآثارش اینگونه وصف می کند: دکتر(استوکمان) و من دقیق ترین روش را با هم انتخاب کرده ایم و به توافق رسیده ایم. اما دکتر لجاجتی بیشتر از من دارد.

همین ثبات قدمِ شخصیت، نمایشنامه نویسی چون ایبسن باعث می شود که کاراکترهای اصلی آثارش هم مثل او معترض به اوضاع حاکم بر جامعه اش باشند. برنارد شاو منتقد و نمایشنامه نویس انگلیسی درباره آثار او می گوید که کارهای ایبسن واقعا دارای عصاره  ایبسنیزمی هستند که کمبود ها وکاستی هایی که در آثار ویلیام شکسپیر وجود داشت، در نمایشنامه های ایبسن تکرار نشد.کاری که ایبسن می کند سیلی زدن به سلائق عمومی نه در حیطه شکل های رایجش که نهیب زدن به تفکرات غالب است که درام هایش را شورشی و اعتراض مدار جلوه می دهد.

با چنین رویکردی که نوشته های ایبسن دارند، داریوش شافی کارگردان شهسواری که مدارج تحصیلی اش در رشته تئاتر در مقطع کارشناسی ارشد است، نمایشنامه دشمن مردم را با همکاری وهمدلی جمعی از فعالین نمایش این شهر،آبان ماه 1403 به روی صحنه برد. نمایشنامه ای که برای شافی اثری غریب نبود و او در دوران دانشجویی ، توانسته بود درتولید تله تئاتر این نمایش به کارگردانی رکن الدین خسروی، در مقام بازیگر در این اثر حضور داشته باشد. حال این سئوال برایم پیش می آید که رویکرد داریوش شافی به این نمایشنامه چگونه بوده است؟ زیرا این نمایش با بهره مندی از دراماتورگ به روی صحنه رفت. بدین سبب قصد دارم در اینجا کمی به این مطلب بپردازم. چرا که در عوامل این اجرا ، شهاب مشیرنیا بعنوان دراماتورژ معرفی شده بود.

اجرا و نمایشنامه ای که چندین باربازنویسی شده، کارآسوده ای نیست زیرا آن چیزی که مخاطب می بیند، تولید پایانی است ، اجرایی که در آن متن نمایشنامه ، یکی ازچندین مولفه است. زیرا دراماتورگی ارتباط بین متن و اجرای نمایش  را ارتباطی بیشتر از ترجمه در نظرمی گیرد.درامر دراماتورگی ذات هنر، بدل شدن است، نه یک هستی ثابت بلکه فرم جدید و جان دار. پس در این روش چیزی که در زمانی، مادام بروز یافته وثابت است وجود ندارد و هر زمان می توان برای جلوه بهتری ، فراوان چیزها به آن افزود، به عبارتی حرکت به سمت کمال بخشیدن در شکل و فرم دادن اثر. در این فرایند، دراماتورژ این اجازه را دارد که از متن و خود نمایش بپرسد، پیشنهاد دهد، دست به تحقیق بزند وچهره جدیدی ایجاد کند.

شِلی گراهام ، مدرس دراماتورژی در دانشگاه بریگام یانگ می گوید: ... بزرگترین کاری که یک نمایشنامه نویس انجام می دهد این است که در دنیای نمایشنامه متخصص باشد. دراماتورژها این کار را روی نمایشنامه های جدید با همکاری کارگردانان و بازیگران انجام می دهند تا بینش ترکیبی خود را پیدا کنند. آنها همچنین روی تولیدات جدیدی از نمایشنامه های تثبیت شده کار می کنند. از متن حمایت می کنند وآن را برای مفاهیمی که دوباره تصویر وتصور می شوند به کار می برند...(ماهنامه نمایش شماره 269 ص 25)

دراماتورژ متن اصلی نمایشنامه را بارها می خواند وبه صورت کاملا موازی با کارگردان اثر که در حال طراحی وتجسم بخشی به مفاهیم است ، ایده ها ونظرات خود را در اختیار او قرار می دهد. جلساتی پیگیر، پیش و پس از تمارین گروه با مدیر هنری اثر برگزار می کند و در پیشبرد نمایش رایزنی های فراوانی باهمه اعضای گروه، مشتمل بربازیگران، دستیاران کارگردان، طراحان صحنه، دکور لباس، چهره پردازی،آهنگساز و... دارد وتحقیق وجستارهای بسیاری را به درخواست کارگردان در فصل های تحلیل متن، تاریخ متن، بیوگرافی نمایشنامه نویس، اطلاعاتی در مورد وضعیت اجتماعی واقتصادی وسیاسی نمایشنامه اصلی وبررسی اجراهای گذشته آن نمایشنامه در جاهای دیگر و اقتباس از متن و ارائه مدارک و اسناد از وب سایت ها و شبکه های اجتماعی ونشریات برای فهم جدیدی  از متن اصلی و راهکارهایی در جهت هرچه شفاف تر نمودن نمایشنامه برای مخاطبین امروز، را در دستور کار خود قرار می دهد. دراماتورژ یا همان مشاور مسئول تامل در اثر،کسی است که باید همچنان بخاطر داشته باشد که محصولش باید در خدمت ارتقاء کنش که اصل بنیادین درام است، باشد زیرا اگر متن اصلی در زمان اجرا کارش تعریف کنش ها باشد، دراماتورگی باید این اجرای بازآفریده شده نمایشی را محلی برای بیان آن تعاریف بصورت متفاوت تر،کامل تر و موثرتر به مخاطب نمایش مُحَقَق گرداند.به دیگر سخن دراماتورژ تلاشش این است که مفهوم گفتمانی نمایش بیسیک و پایه را ، به موقعیتی فراکلامی که جنبه های تماشایی به آن می دهد را دنبال نماید تا توسط کارگردان بر روی صحنه ظهور یابد. همچنین او باید در کنارکارگردان توجه ویژه ای به روابط پراکسمیکproxemice داشته باشد. همان رابطه ای که به استفاده انسان(بازیگر) وتاثیراتی که از تراکم جمعیت در صحنه و جمع تماشاگران حاصل می شود، منظورم همان تسخیر فضا واتمسفر صحنه از دراماتورگی در هنگام اجرا و کارگردانی است که مقرر شده است با آمدن یک دراماتورژ به گروه نمایشی، نمایش نمایشی تر تر وشفاف تر و خاص تر رُخ بنماید. دراماتورژی تحول یک متن به اجراست وتوصیف داستان آن نمایش بصورت برجسته. حضور دراماتورژ در یک اثر نمایشی چند وجهیست . به عبارتی او ذهن ، چشم،گوش، وقوه تحلیل روشنگرانه تر کارگردان وتهیه کننده آن است که می خواهد ارائه نمایش را به گونه دیگری که  نمایش پیشین نیست نشان دهد.

لذابا تمام اوصاف یاد شده باید بگویم که نمایش دشمن مردم آنگونه که باید از بارقه های دراماتورژی به گونه کامل بهره نبرده است.با تجربه چند بار دیدن این نمایش توانستم به این استنتاج برسم که نمایش فوق، اثری بود با اقتباسی وفادارانه ، اما نه نعل به نعل،که شیوه دراماتورژی تا حدودی در این اجرا دیده شد.

وقتی صحبت ازامراقتباس درحوزه دراماتورگی پیش می آید، بسرعت ذهن من به یاد فیلم – سریر خون – Therone of blood ساخته آکیرا کوروساوا کارگردان شهیر ژاپنی در سال 1957 از نمایشنامه مکبث اثر درخشان ویلیام شکسپیر می افتد.کوروساوا آنچنان دراماتورژی را به خوبی در تبدیل آن اثر بکار برد که مخاطب آشنا به هنر سینما وتئاتر حضور پیوسته روح نمایش مکبث را در سراسر فیلم احساس می کند، اما فیلم به واقع اثر دیگری است.کوروساوا در این بَدَل زنی، مکبث را از شکسپیرستاند و آنِ خود کرد. چنانکه بدون هیچگونه اغراق در فرم ومحتوا، باور می کنی که مکبث در اصل ژاپنی بوده ، نه یک درام اروپایی. باتوجه به اینکه رساله کارشناسی ارشدم مرتبط با برداشت ها و اقتباس های سینمایی و تئاتری بوده، با این دگردیسی هنری، بخوبی آشنا هستم و به یقین آن فیلم یکی از بی نظیرترین آثار دراماتورژی شده در حوزه سینما و تئاتر است . لذا اینکه تولیدکنندگان نمایش بتوانند با وام گیری از متنی مسبوق، اثرجدیدتری خلق کنند ، هنری است قابل ستایش و در خور توجه که به آن دراماتورگی گ.یند.

هرچند که در ورسیون اجرا شده دشمن مردم، دراماتورژ توانست برخی از دیالوگ ها ی کم اهمیت تر را حذف کند و یا آنها را در گفتار پرسناژهای دیگر ادغام کند، همینطور برخی از صحنه های نمایشنامه اصلی نیز حذف شد و عصاره آن بخش های محذوف، در جاهای دیگری صرف شد! که این دخل و تصرف بی شک دربخش وظایف کارگردانی نمایش امریست طبیعی که نیازی هم به دراماتورژی ندارد و کارگردان می تواند به عنوان مولف دوم، این گریزها را بزند، هرچند که بخشی از توانایی دراماتورژ هم شامل این امور می شود، اما در اثر اجرا شده دراماتورژی کمتر دیده شد که این امر ممکن است ناشی ازعدم توافق بین این دو عامل انسانی یعنی کارگردان ودراماتورژ در این نمایش باشد ولازم می بودکارگردان به این مسئله توجه بیشری می کرد . زیرا با توجه به نظر شلی گراهام که پیش تر ذکر کردم، دراماتورژی یعنی تصویر و تصور دوباره زایش یافته از متنی اصلی که در نهایت به شکل متفاوتی تبدیل شده است.که این امر به شکل مطلق در نمایش دشمن مردم به کارگردانی داریوش شافی رُخ نداد اما کم وبیش از آن بهره برده شد،لیکن نمایش در بسیاری جهات پیرو متن اصلی بود.هرچند که این امرچیزی  از ارزش های اجرای فوق نکاست ، ولیکن بحث طرح شده من نقطه نظری آرمانی در شیوه دراماتورگی بود.

نمایش با تابلویی نمایشی از آدم هایی که روزنامه در دهانشان چُپانده شده،آغاز می شود.شکل آرایش و فرم ایستادن آن بازیگران،این تصویر را درذهن من متبادر نمود که گویی ریشه های غدد سرطانی را می بینم که آبشخورشان روزنامه ها هستند. روزنامه هایی که خودشان معتقدند، جای هیچ اعتمادی به آنها نیست(ما روزنامه نگارها،همچین هم آدمای قابل اعتمادی نیستیم) نمایش با تمرین یک گروه نمایشی ادامه پیدا می کند و در این مسیر بازیگران،که در حال گرم کردن خود هستند و کارگردان نمایش هم در میانشان قرار دارد، رفته رفته وارد فاز اصلی نمایشی که قرار است دیده شود میگردند و ما باکاراکترهایی همچون، دکتر استوکمان که توسط اطرافیانش مورد مدح وسنا وتمجید قرار می گیرد(مثل تلمبه زدن،انگار که او را دارند شیر می کنند)آشنا می شویم.و روزنامه ای به نام پیک ملت ،که در ظاهرطرفدار حقوق شهروندان است ومدعیست که در این راه هیچ مضایقه ای نخواهد کرد.

اما درپس این ادعا و پوچ بودن آن ، لیبرالها به خوبی چهره پلید و باری به هرجهت خود راآشکار می کنند و مصیبت های جامعه هر لحظه با شنیده شدن قطرات آب که حامل بدبختی هاست به ما یادآور می شوند.(قصه حمام های آبگرم در نمایش دشمن مردم،چیز غریبی نیست.در همین حوالی ما هم شهری است که خودش هم به نوعی گرفتاری مشابهی دارد. منطقه ای که به لحاظ آلودگی و تشعشعات رادیو اکتیو، از لحاظ پزشکی کاملا تایید شده، اما هیچ اتفاقی درباره اش رخ نداده است).این رویکرد در نمایش دشمن مردم با حضور هوچی ها و نان به نرخ روز خورها پررنگ تر می شود تا موقعیت پیروز دکتر استوکمان را به وضعی مغلوب تغییر دهند و استوکمان و خانواده اش بازیچه دست طبقه قدرتمند بشوند و بابتش هزینه گزافی بپردازند.

شاید یکی از راهکارهایی که می توانست به رویکرد دراماتورژی این نمایش کمک بیشتری می کرد این بود که تنها فرد با سواد و دارای تحصیلات عالی دکترا، استوکمان نمی بود. امروزه در بسیاری از مسئولیت ها و پست های سیاسی و اقتصادی و... در جای جای جهان کسانی بر صندلی مسئولیت نشسته اند که پیش از اسمشان القابی چون دکتر و مهندس را یدک می کشند. اگر این افراد در کار خودشان متخصص هستند و دکتر! پس چرا اینهمه اشکالات و ایرادات فنی در نظام اداری و مدیریت و تقسیم عدالت ، موج می زند؟ اگر آنها افرادی کاردان هستند، چرا مشکل ها را حل نمی کنند؟... این موضوع می توانست دستمایه خوبی برای این نمایش باشد. جامعه ای که مدیرانش همگی دکتر هستند اما از حل مشکل عاجز.همچون جامعه ای که از لحاظ اقتصادی بیمار است ،اما در آن بنگاه های اقتصادی و بانک ها فراوانند! اما در این میان یک فرد تحصیل کرده سالم که پایبند قسم فارغ التحصیلی خود است،کمر همت می بندد. یکی مرد جنگی به از صد هزار.

هرچندکه در اجرای این نمایش به نظر می رسد، تلاش شده تا کاراکتر وعامل منفی اصلی، نماینده ای از رسانه ها یعنی روزنامه پیک ملت باشد که رسانه حزب باد است، اما به گمان من این اتفاق حاصل نشد و روزنامه تنها محملی شد برای برخی از رویدادهای نمایش. به نظر من روزنامه در این نمایش نقش منفعلی داشت و نتوانست کارکرد خود رابه عنوان روباه مکار داستان بخوبی ارائه دهد و دعوای اصلی همچنان بین شهردار و دکتر استوکمان ماند. نقش شهردار هم در این نمایش بخوبی شفاف نشد که چرا اینقدر مخالف بازسازی حمام ها و لوله های آب است وتنها بهانه اش این بود که بودجه بازسازی از جیب مردم بیرون کشیده خواهد شد و توریست ها با شنیدن این مسئله آنجا را برای همیشه ترک خواهند کرد.اینجا اگرهرمردمی باشند ، طرف شهردار را می گیرند! لذاباید به نقش رسانه ای چون روزنامه پیک ملت و اعتراف های پشت پرده شهردار و اولیاء شهر پرداخت بیشتری می شد و نقش رسانه در اینجا پر رنگ تر نمود می یافت که نیافت. بلکه نقش  رسانه در این نمایش را چیز دیگری بازی کرد – پچ پچ – همان یک کلاغ چهل کلاغ ! لذا اگر دراماتورژ و کارگردان روی این رسانه کهن بشریت بیشتر کار می کردند جذابیت بَدَل زدن، بسی بسیار قوی تر می شد. همان عاملی که استوکمان از آن بعنوان اکثریت مردم به عنوان دشمن مردم در سخنرانی عمومیش استفاده کرد. پچ پچ ها  با خود اندیشه ها و تصمیمات ناثوابی را به دیگران انتقال می دهند که در نهایت منتج به طرد نمودن دکتر استوکمان به عنوان دانای حقیقت شد.   

بسیاری از دیالوگ های این اجرا ساخته دراماتورژ و کارگردان بود و صحنه ها و طرح های کارگردانی جدیدی در این نمایش دیدم که متناسب با نمایشنامه دشمن مردم ایبسن بود. داریوش شافی توانسته بود قطعات نمایش را بخوبی با یکدیگر مچ و فیت ، از آب درآورد ونوع میزانسن ها و هدایت بازیگران به دور ازهر نوع ادا واطوار و فرم زدگی بود و ریتم نمایش متناسب با رویدادهای آن ، وضعیتی سینوسی داشت ومونوتن نبود و بخوبی در جان نمایش نشسته بود که این هم ازسابقه مفید آن مدیر هنری درسالهای تجربه می آید. اما شافی در این نمایش ،کم وبیش خودش را تکرار کرد. شیوه ای که او با آمدنش بر روی  صحنه و ایجاد فاصله گذاری، من را به یاد چندین نمایش از او در سالهای پیشتر می اندازد که اگر او بخواهد اصرار بورزد که این تکنیک همیشگی او در کارهایش است، باید بگویم که تکرار مکرر آن، اثرش را به کلیشه در کارگردانی کارهایش سنجاق می کند. هرچند که در این نمایش این فاصله گذاری به دل مخاطبی که آثار پیشین او را ندیده می نشیند، اما بهره گیری مدام ازآن در هر نمایش،آن هم با شباهت های بسیار با باقی آثارش، ابتکارعمل را از حیطه کارگردانی او می کاهد. هرچند که بی تردید او در بسیاری ازنقاط این نمایش، دقت نظر مناسبی در پردازش اثرش هم داشت و ایده های کارگردانی مناسبی از او در نمایش دیدم.

در بخش بازیگری، هنرنمایی خانم ریحان امامی (شهردار)،آرمان حسین نشتایی (دکتر استوکمان)، نسیم کرد رستمی(پترا،دختر دکتر استوکمان) را می ستایم. بازی های بی نظیر ریحان امامی در لحظه های سکوتش بسیار دقیق و به جا بود وتوانست نقش مایه های منفی کاراکتر شهردار را بخوبی به نمایش بگذارد.آنچه که باید در ارائه نفش توسط بازیگران صورت پذیرد در ابتدا باور آن نقش در وجود خود آن بازیگراست که به مدد آن، باورپذیری در ذهن مخاطب وتماشاگر نیز حاصل می آید. اگر سر دبیر، صاحب امتیاز روزنامه وهمکارش، استوکمان، شهردار، دارو دسته عوام، در ذهن مخاطب این نمایش و یا هر نمایش دیگر،قرارباشدبه باور برسند،باور نخستین بازیگران ، از نقش مایه های خودشان امری بدیهی است. به دیگر سخن هرآنچه از دل برآید بردل نشیند. 

هرچند که کمبود امکانات در اجرای این نمایش مشهود بود با این حال اجرای نمایش دشمن مردم در این برهه زمانی، فرصتی بود مغتنم و قابل قدردانی و تقدیر.چرا که مخاطب با خروجش از سالن نمایش ، برایش روند اندیشیدن به آنچه را که مشاهده کرده،آغاز می شود وبه تحلیل اثری مجازی می پردازد که برگرفته از امری واقع است.مگرنه اینکه هنر نمایش رسالتی جز این دارد!؟ فحوای این کلام که دشمن مردم، چه چیزی به جز باورشان می تواند باشد و اینکه قویترین آدمها چه کسانی هستند؟ همانهایی که از همه تنهاترند! چرا که آنان هستند که اصل را می دانند و دلیل این عزلت ،دانستن چیزی جز حقیقت نیست و همیشه کسی که حقیقت را می داند منفور تر جلوه می کند.تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

چراغ صحنه تان هماره پر فروغ