گفت و گو با حمید ناطقی هنرمند ساروی
چشم ها منتظر و دل ها گرفته و امید ها کور شده
حمید ناطقی گفت :کاش فقط کاش دل یک نفر برای هنر تئاتر میسوخت کاش فقط کاش برای لحظه ای به نمایش به هنر به عشق اهمیت میدادن.. و چه ضربه ی هولناکی بود این کرونا که بزرگترین زخم ناسور رو بر پیکره ی بی جان تئاتر کاشت... امیدوارم که در این روزها رفاقت هایی که از حسادت ها از بین رفت و رقابت های زشتی شکل گرفت نمکی بر این زخم نباشه.
حمید ناطقی هنرمند ساروی با خبرنگار ایران تئاتر در مازندران به گفت و گوی نشست در ادامه گفتن و گو او را با روابط عمومی انجمن هنرهای نمایشی مازندران در ادامه میخوانید:
خودتان را معرفی کنید ؟
من حمید ناطقی سرپرست گروه نمایشی پاپیون دانش آموخته ی رشته بازیگری و دانش آموخته ی رشته ی کارگردانی.آغاز چشم گشودنم بیست و هشت سال پیش در یکی از فصل های پاییز دهه ی هفتاد
چگونه با هنر نمایش آشنا شدید و از چه سالی اولین نمایشی که بازی کردید؟
از کودکی با نگاه اندکی با هنر آشنا شدم و گام های آغازین رو در دنیای هنر برداشتم اما با هنر های نمایشی از اوایل دهه ی هشتاد تقریبا سال هزار و سیصد و هشتاد و یک آشنا شدم و اولین حضورم رو در دنیای نمایش تجربه کردم تجربه ای زیبا.اما حضورم در هنر های نمایشی به صورت حرفه ای از سال یک هزار و سیصد و هشتادو شش با آغاز فعالیتم در پشت صحنه نمایش ها شکل گرفت و همان روزها اولین حضورم را در فضای جشنواره ها تجربه کردم .به خاطر دارم در استان مازندران با نمایش بهرام گور به کارگردانی استاد محمد جونیان صحنه و بازیگری رو آغاز کردم و جنون همیشگی درونم به راه افتاد.جنونی که سال های سال گذشت و باعث شد در نمایش هایی همچون آخرین پر. دیو وبهار.روز های طلایی.پرنده ها.. خنجر ها. خشکسالی و دروغ. به خاطر باران.نمایش آختن.نمایش غنیمت ، اژدهاک و...... ایفای نقش کنم.
چه نمایش های به عنوان بازیگر و کارگردان حضور داشتید؟
سال هاست که عشق در من شکل گرفته و پس از خلق مردان و زنان سیلور و چشیدن مزه ی قدرت خلق کردن و ساختن باعث شد تا پس از نوشتن و کارگردانی زن و مردان سیلور به خلق آثاری چون به خاطر باران.غنیمت.پرنده ها. پرسه های موازی. انتخاب. تیشتر و...... بپردازم و چه خوش بود روزگاران هرچند سخت و طاقت فرسا.. چه خوش بود تشویق ها و نگاه پر مهر مخاطبان جان اما افسوس که این روزها چراغ تئاتر و نمایش خاموش و کم فروغ.افسوس از این که حتی لحظه ای صدای تشویق ها شنیده نمیشه و چه سخت برای ما که روز ها و شب ها تلاش کردیم تا برای لحظه ای نفس در نفس مخاطبان بر روی صحنه خوش رقصی کنیم و جان بدیم و جان بگیریم..
حال و هوای این روزهای تئاتر ؟
حال تئاتر خوب نیست.. حال ما خوب نیست... چشم ها منتظر و دل ها گرفته و امید ها کور شده. کاش فقط کاش دل یک نفر برای هنر تئاتر میسوخت کاش فقط کاش برای لحظه ای به نمایش به هنر به عشق اهمیت میدادن.. و چه ضربه ی هولناکی بود این کرونا که بزرگترین زخم ناسور رو بر پیکره ی بی جان تئاتر کاشت... امیدوارم که در این روزها رفاقت هایی که از حسادت ها از بین رفت و رقابت های زشتی شکل گرفت نمکی بر این زخم نباشه.. امیدوارم تئاتر برای تئاتر و اهلش بماند نه در چنگال پست فطرتان عقده گشایی که به دنبال کاشتن بذر نفاق و کینه و بوالهوسانی که به دنبال مسموم کردن جو زیبای تئاتر هستند.
کلام آخر؟
حرف آخری نیست جز دعا گوی همه عزیزان پیشکسوت این عرصه در جای جای این مرزبوم مخصوصا استان سرسبز. استان بهارنارنج مازندران همیشه جاودان.