در حال بارگذاری ...
محمد جواد شریعتی هنرمند رامسری

تئاتر تو تمام ایران به خواب زمستونی فرو رفته

محمد جواد شریعتی گفت : حال و هوایی برای تاتر نمونده ...فعلا که باشرایط بوجود اومده و با وجود ویروس منحوس کویید ۱۹ تاتر تو تمام ایران به خواب زمستونی فرو رفته....به امید روزهایی که مردم برای دیدن تاتر صف میکشیدند...

محمد جواد شریعتی متولد 1357 رامسر  با خبرنگار ایران تئاتر در مازندران به  گفت و گوی نشست در ادامه گفتن و گو او را با روابط عمومی انجمن هنرهای نمایشی مازندران در ادامه می‌خوانید:

خودتان را معرفی کنید : 

محمد جواد شریعتی متولد 1357 رامسر لیسانس حسابداری کارمند بانک .

چگونه با هنر نمایش آشنا شدید و از چه سالی اولین نمایشی که بازی کردید؟ 

مثل اکثر هنرمندان تاتر بنده هم از طریق مدرسه  در سال 1370با هنر بازیگری و نمایش آشنا شدم که این خودش آغاز راهی پر فراز و نشیب اما زیبا و لذت بخش بود که با بازی در نمایشهای مدرسه ای شروع شد و البته اولین نمایشی که در همون قالب ولی با هدایت و انسجام گروهی انجام دادم نمایشی بود بنام مرگ آقا میرزا... نمایش های زیادی رو به عنوان بازیگر بودم ولی اگر ذهن یاری کنه ...مثل نی سواران...دوستان جنگل...خرگوش بازیگوش...سه جلسه تراپی .. کوچه بی شهید...و....موارد زیاد دیگه ای که ذهن یاری نمیکنه

چه نمایش های به عنوان بازیگر حضور داشتید؟

نمایش نقش زن نوشته فرهاد آییش ، نمایش تکرار نوشته جمشید خانیان ، نمایش سه جلسه تراپی نوشته نغمه ثمینی ، نمایش کمد  ، نمایش سیاه بازی دربار شاه ، نمایش نجواهای دختر ترسا ، نمایش خیابانی پوتین ، وچندتای دیگه که به ذهنم خطور نمیکنه.

چه نمایش های را کارگردانی کردید؟

 نمایش میدانی از بازسازی واقعه قدیر رو هم کارگردانی کردم .

حال و هوای این روزهای تئاتر !؟

حال و هوایی برای تاتر نمونده ...فعلا که باشرایط بوجود اومده و با وجود ویروس منحوس کویید 19 تاتر تو تمام ایران به خواب زمستونی فرو رفته....به امید روزهایی که مردم برای دیدن تاتر صف میکشیدند...

به سراغ من اگر می آیید

 سخت و پیوسته بیایید

نهراسید از اندیشه تنهایی من

 شیشه ای نازک نیست

که ز هر لرزش اشکی ترکی بردارد

 صحنه خاطر تنهایی من قطعه سنگی شده از درد هزاران اندوه

 در هراس از پاییز


کلام آخر : 

حرف آخر اینکه به یاد یه متنی افتادم در خصوص نصرت رحمانی که میگم براتون: یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟ تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود.




مطالب مرتبط

نظرات کاربران